مدت ها بود که جوان 30 ساله در میان بستگان و دوستانش چنین وانمود می کرد که با نیروهای نظامی و امنیتی روابط تنگاتنگی دارد و امور محرمانه مربوط به این نیروها را انجام می دهد. او که در زمینه پیمانکاری حمل و نقل درون شهری فعالیت داشت و گاهی کارکنان یکی از مراکز نظامی در مشهد از خدمات خودرویی وی به عنوان تاکسی شهری استفاده می کردند، به گونه ای رفتار می کرد تا دیگران او را یکی از کارکنان نیروهای امنیتی قلمداد کنند. این مرد جوان که فروشگاه لوازم آرایشی زنانه دارد و با مشاهده درآمد زیاد در امور ساخت و ساز، به فعالیت های ساختمانی روی آورده بود، با سوء استفاده از همین ارتباط های قلابی، خود را مردی بانفوذ و متمول در میان اطرافیانش جا زده بود که می تواند هرکاری را انجام بدهد.
در این میان برخی از بستگان و آشنایان علی (مرد 30 ساله) هم فریب ادعاهای او را می خوردند و با مشاهده ساختمانی که در بولوار صبا در دست ساخت داشت، سعی می کردند بیشتر به اونزدیک شوند تا در زمینه ساخت و ساز سرمایه گذاری کنند. «محمد» هم که از جمله همین افراد بود، با او به شراکت پرداخت و بنا به ادعای خودش 5 کیلوگرم زعفران را در اختیار علی گذاشت تا با فروش آن ها، سرمایه اش را در ساخت و ساز افزایش دهد، چرا که 150 میلیون تومان برای خرید آهن آلات هزینه کرده بودند! او که خود یک کارگر بود و در پروژه های ساختمانی کار می کرد، قصد داشت با این سرمایه گذاری به نان و نوایی برسد! اما از سوی دیگر «علی» نقشه شومی را برای شریک مالیاش میکشید. او برای آن که پول های شریکش را بالا بکشد در یک تصمیم وحشتناک نقشه قتل او را طراحی کرد.
«علی» با این هدف شوم سوار خودرو شد و به طرف روستای ده غیبی رفت تا با دوست قدیمیاش دیدار کند. او در این دیدار به دوستش گفت: قرار است چند نفر از عوامل نظامی به طور محرمانه به مشهد بیایند اما نمی خواهند از مهمانسرا استفاده کنند به همین دلیل نزد تو آمدم تا خانه ویلایی ات را به مدت یک هفته و آن هم به مبلغ 3 میلیون تومان اجاره کنم! اما باید این تخت ها و لوازم را از اتاق خواب جمع کنید چرا که آن ها روی زمین می خوابند و از این تجملات بیزار هستند!
بعد از این گفت وگوهای دوستانه، بلافاصله مبلغ 3 میلیون تومان به حساب صاحبخانه واریز شد و بدین ترتیب کلیدهای ویلا در اختیار «علی» قرار گرفت. او شبانه با بیل و کلنگ به منزل ویلایی رفت و گودالی در حدود 5 متر را داخل اتاق خواب حفر کرد تا بخشی از نقشه خود را کامل کرده باشد. هنگامی که همه مقدمات برای اجرای نقشه شوم فراهم شد، او روز پنج شنبه به سراغ شریکش رفت و ادعا کرد برای خرید آهن آلات ارزان قیمت در روستای ده غیبی به 50 میلیون تومان پول نیاز دارد تا هرچه سریعتر امور مربوط به ساخت ساختمان را ادامه دهند. مرد 40 ساله هم بدون تامل، 50 میلیون از حساب بانکی اش بیرون کشید و در اختیار شریکش گذاشت.
حالا دیگر جوان 30 ساله به مرحله آخر اجرای نقشه ترسناک خود رسیده بود که شب جمعه دوباره با «محمد» قرار گذاشت تا با هم برای خرید آهن به روستای ده غیبی بروند. او شریکش را سوار خودرو کرد و دقایقی بعد در ویلایی که اجاره کرده بود، کنار هم نشستند و منتظر فروشنده ای ماندند که دوست «علی» بود اما هر بار که «محمد» درباره تاخیر فروشنده سوال می کرد، با پاسخ هرکجا باشد الان می رسد! روبه رو می شد. ساعتی بعد «علی» چند قرص مخدردار را به عنوان قرص آرام بخش به شریکش خوراند و سپس بطری مشروب را بیرون آورد. او شریک 40 ساله اش را تشویق کرد تا در کنارش چند پیک از مشروب را سر بکشد! این درحالی بود که مرد 40 ساله از نقشه وحشتناک شریکش اطلاعی نداشت و نمی دانست تا چند دقیقه دیگر قرار است با مصرف قرص ها و مشروبات جان خود را از دست بدهد.
ولی طولی نکشید که با مصرف مقداری از مشروبات الکلی، «محمد» از حال طبیعی خارج شد و حالت تهوع عجیبی به وی دست داد. مرد 40 ساله سراسیمه خود را به سرویس بهداشتی رساند و هر لحظه حالش رو به وخامت می گذاشت. «علی» هم با تصور این که ترفندش کارساز نبوده است، ناگهان چاقو و تبر را برداشت و از پشت سر به شریکش نزدیک شد. او که خودش هم حال طبیعی نداشت، ضرباتی بر پیکر شریکش وارد کرد اما این ضربات کاری نبود! در این میان «محمد» که متوجه ماجرا شده بود، وحشت زده به طرف اتاق خواب گریخت و در حالی که خونش روی دیوار می پاشید در اتاق را بست، اما با دیدن گودالی که به عنوان گور او حفر شده بود، دیگر امیدی به زندگی نداشت. «علی» هم با خشم در اتاق را می کوبید که ناگهان صدای آژیر خودروی پلیس در آن محل پیچید. افسران گشت انتظامی پاسگاه ده غیبی مشغول گشت زنی بودند و با به صدا درآوردن آژیر خودرو، قصد داشتند به اهالی اطمینان بدهند که آن ها مشغول انجام وظیفه هستند، اما «علی» با شنیدن صدای آژیر چنین تصور کرد که پلیس متوجه نقشه شوم او برای قتل شریکش شده است و هم اکنون منزل ویلایی را به محاصره درمیآورد!
این گونه بود که چاقو و تبر را انداخت و هراسان و سراسیمه از ویلا خارج شد و از محل گریخت. دقایقی بعد «محمد» که دید دیگر کسی به در اتاق ضربه نمی زند وحشت زده، گوش خود را روی در گذاشت، اما همه جا آرام بود و صدایی نمی شنید بدین ترتیب به آرامی در اتاق را گشود ولی درهای ویلا باز بود و از شریکش اثری نبود. او که فکر نمی کرد به همین راحتی از چنگ مرگ گریخته باشد، هراسان خود را به منزل یکی از بستگانش رساند که با «علی» آشنایی داشت و ماجرا را برایش بازگو کرد. صبح روز بعد آن ها با سروان حسنی (رئیس پاسگاه انتظامی دهغیبی) تماس گرفتند و ماجرای جنایت نیمه تمام را شرح دادند. رئیس پاسگاه هم که یقین داشت نیروهای گشت در آن ساعات مورد ادعای شاکی در محل مذکور حضور داشتند، بلافاصله مراتب را به قاضی اسماعیل عندلیب (معاون دادستان مرکز خراسان رضوی) اطلاع داد و سپس با کسب دستورهای قضایی به همراه گروهی از عوامل تحت امر، عازم ویلای مذکور شد. در همین حال بود که صاحب ویلا هم با دیدن خودروهای پلیس از راه رسید تا دلیل حضور آن ها در ویلا را بداند. او وقتی ماجرا را فهمید، گفت: من ویلا را به مدت یک هفته و به مبلغ 3 میلیون تومان به یکی از دوستانم اجاره دادم که قرار بود عوامل نظامی به صورت محرمانه در این مکان مستقر شوند! ولی امروز صبح او کلید منزل را به من داد و گفت که ویلا تخلیه شده است! من هم به این جا آمدم اما وقتی دیدم لوازم سرجایش است دیگر به داخل اتاق خواب نرفتم تا خون ها یا چاله حفر شده را ببینم! چرا که به آن دوستم اطمینان داشتم!
بنابر گزارش اختصاصی روزنامه خراسان، با لو رفتن ماجرای قتل، بی درنگ عملیات نیروهای انتظامی با دستور معاون دادستان مشهد برای دستگیری جانی خطرناک آغاز شد و آن ها بر اساس مشخصاتی که از وی داشتند او را با یک شگرد پلیسی احضار و بازداشت کردند. این جوان 30 ساله ابتدا به داستان سرایی پرداخت و گفت: من چاله را حفر کردم تا برای حمام مستر استفاده کنم اما وقتی با صاحبخانه مواجه شد و دریافت که دیگر دروغ هایش باورپذیر نیست، به ناچار لب به اعتراف گشود و گفت: مدتی بود که از نظر مالی ورشکسته شده بودم اما در میان خانواده همسرم و آشنایان آبرو و اعتبار ویژه ای داشتم و همه روی من حساب می کردند. دخل و خرجم تناسبی نداشت، به همین دلیل کم آوردم. وقتی «محمد» پول زیادی در اختیارم گذاشت تصمیم گرفتم او را به قتل برسانم تا پول هایش را پس ندهم. با این افکار و وسوسه های شیطانی نقشه قتل در ویلا را طراحی کردم اما وقتی صدای آژیر پلیس را شنیدم دیگر تردیدی نداشتم که آن ها برای دستگیری من آمده اند، به همین دلیل فرار کردم و نتوانستم بقیه نقشه ام را اجرا کنم! صبح روز بعد هم دوباره به ویلا رفتم و گودال را پر کردم سپس کلیدها را تحویل صاحبخانه دادم.
گزارش روزنامه خراسان حاکی است، متهم 30 ساله این پرونده با صدور قرار قانونی مناسب راهی زندان شد و تحقیقات در حالی ادامه یافت که ماموران پاسگاه انتظامی خاک های گودال درون اتاق خواب را دوباره بیرون کشیدند تا جنایت احتمالی دیگری رخ نداده باشد!
اگه شهرت واقعی داشت چیکار میکرد؟
خدا ب همه مون اول ظرفیت شهرت و بده و بعد خود شهرت و